بچه ها را کشتند و گفتند خس و خاشاک اند
فرشته قاضیمادر احمد نعیم آبادی، اولین شهید جنبش سبز در مصاحبه با روز اعلام کرد تا معرفی و محاکمه قاتلان و آمران شهادت فرزندش از پای نمی نشیند و علیرغم همه فشارها و تهدیدها، شکایت خود را پی گیری میکند.احمد نعیم آبادی، 25 خرداد در اثر اصابت 4 گلوله به او و در آغوش برادرش جان باخت.
خانم نعیم آبادی به روز می گوید: به همین راحتی بچه های ما را کشتند و بعد هم انگ اراذل و اوباش زدند و گفتند که خس و خاشاک هستند. بچه من ساعت ها در صف طولانی ایستاد تا رای دهد؛ آمدند این صف ها را در تلویزیون نشان دادند و و آقای خامنه ای هم تشکر کرد از مردم. یعنی تا آن موقع بچه های ما و خود ما خوب بودیم و بعد شدیم خس و خاشاک؟ قاضی مدام فشار ما آورد که حرف نزنید. چرا نزنیم؟ ما فقط قاتل بچه مان را می خواهیم و...
در جریان راهپیمایی میلیونی مردم در روز 25 خرداد سال گذشته، ماموران نظامی مستقیما به سوی مردم در لبه ضلع شمالی میدان آزادی تیراندازی کردند که به گفته شاهدان عینی، اولین کسی که ناباورانه مورد اصابت این گلوله ها قرار گرفت احمد نعیم آبادی بود.
خانواده این شهید طی یکسال گذشته به شدت تحت فشار قرار گرفتند تا از هر گونه اطلاع رسانی درباره فرزند از دست رفته خود خودداری کنند. شکایت این خانواده نیز برای شناسایی قاتلان فرزندشان تاکنون به نتیجه ای نرسیده است.
گفتگوی روز با فریده نعیم آبادی، مادر احمد نعیم آبادی را در ذیل بخوانید.
خانم نعیم آبادی شما شکایت کرده اید و خواهان معرفی و محاکمه قاتلان فرزندتان شده اید. پرونده شکایت تان اکنون در چه مرحله ای است؟
ما بلافاصله شکایت کردیم اما هیچ جوابی نمی دهند. مدام می رفتیم دادسرای جنایی و پی گیری می کردیم تا اینکه 7 ماه بعد گفتند باید بروید دادسرای نظامی و شکایت کنید و این پرونده اینجا رسیدگی نمی شود. گفتیم چرا روز اول نگفتید و تازه بعد از 7 ماه سر دواندن ما، این را می گویید. رفتیم دادسرای نظامی و شکایت کردیم اما باز جوابی نمی دادندو هی می گفتند به نفع تان است جایی حرفی نزنید و وضعیت خودتان را خراب تر از این نکنید. داد کشیدم که اگر بچه خودتان را می کشتند هیچی نمی گفتید؟ چرا حرف نزنم؟ بعد گفتند بیایید دیه بگیرید. گفتیم دیه نمی خواهیم قاتل بچه مان را معرفی کنید.
قضیه احضار هفته گذشته چی بود؟
هفته گذشته گفتند که احمد با تفنگ شکاری کشته شده است و ربطی به نیروهای نظامی ندارد. بازی می دهند ما را و خودشان میدانند چه کسی بچه های ما را کشته و چه کسی دستور داده است. فقط مدام می گویند جایی حرف نزنید و اگر حرف بزنید به ضررتان است؛ دارند فیلم بازی می کنند و... هفته پیش باز گفتند دیه بگیرید. پدر احمد بهشان گفت: شما فکر می کنید دیه بچه من چقدر است 20 میلیون؟ 30 میلیون؟ دنیا را بدهید هم ارزش بچه مرا ندارد و ما فقط قاتل را می خواهیم. به همین راحتی بچه های ما را کشتند و بعد هم انگ اراذل و اوباش زدند و گفتند که خس و خاشاک هستند. بچه من ساعت ها در صف طولانی ایستاد تا رای دهد؛ آمدند این صف ها را در تلویزیون نشان دادند و و آقای خامنه ای هم تشکر کرد از مردم. یعنی تا آن موقع بچه های ما و خود ما خوب بودیم و بعد شدیم خس و خاشاک؟ قاضی مدام فشار ما آورد که حرف نزنید. چرا نزنیم؟ ما فقط قاتل بچه مان را می خواهیم و...
خانم نعیم آبادی، فرزند شما در آغوش برادرش جان باخت. ممکن است از آن لحظات بگویید؟ دقیقا چه اتفاقی افتاد؟
احمد به اتفاق پسر بزرگم برای حضور در راهپیمایی رفته بودند. دقیقا یک متری هم بودند که یکباره تیراندازی شروع می شود و احمد تیر میخورد و ده دقیقه هم طول نمی کشد که در آغوش برادرش جان میدهد. ما می دانستیم برای راهپیمایی رفته اند؛ وقتی دیر شد و نیامدند، زنگ زدیم روی موبایل های هر دو اما هیچ جوابی نبود. دو ساعت پشت سر هم زنگ می زدیم، تا اینکه پسر بزرگم جواب داد و گفت نمی توانستم جواب بدهم و نمی دانستم چه باید بگویم. من از دلشوره مردم. پرسیدم چیزی شده؟ احمد را گرفتند؟ یکباره فریاد کشید و با داد و فغان جواب داد که احمد را کشتند بیایید بیمارستان رسول اکرم و...
احمد از کدام ناحیه تیر خورده بود و چگونه پیکر او را تحویل گرفتید؟
احمد 4 تیر خورده بود. قلب، دست، پا و ریه و شش احمد گلوله خورده بود؛ تقریبا می توان گفت پیکر او را به زور گرفتیم. یعنی رفتیم بیمارستان و گفتند پیکر احمد را با 8 شهید دیگر وزارت اطلاعات برده است. پدر احمد عصبانی و به هم ریخته بود فریاد کشید که بچه من اینجا بود و شما مسئول هستید که جواب دادند: حق دارید اما کاری از دست ما بر نمی آید و نمی توانیم به وزارت اطلاعات بگوییم جنازه را نمی دهیم. بعد هم جنازه گم شد؛ یعنی پیکر بچه ام هر دری می زدیم نبود. همسرم بازنشسته وزارت کشور بود، پی گیری کرد، همه جا رفت اما خبری نبود. کسی نمی داند آن روزها چی به ما گذشت. تا اینکه یک هفته بعد زنگ زدند که تعدادی جنازه را به پزشکی قانونی کهریزک آورده اند و بیایید. رفتیم و از عکس احمد او را شناسایی کردیم و روز بعد تحویل گرفته و به خاک سپردیم و همان شب احمد به خواب یکی از دوستانش امد. در خواب دوستش به او گفته بود که فردا می رویم بهشت زهرا تو هم می آیی؟ احمد جواب داده بود که نه یک هفته است اینقدر خسته هستم و اصلا نخوابیده ام که تازه امشب میخواهم بخوابم. یعنی بچه من آن یک هفته، روحش در عذاب بوده و آرامش نداشته و وقتی به خاک سپردیم آرامش گرفت.
وقتی پیکر فرزندتان را تحویل گرفتید درچه وضعیتی بود؟
وقتی وارد سردخانه شدیم زمین پر از خون بود یک گوشه هم کلی لباس خونی و پاره روی هم ریخته بودند وضعیت وحشتناکی بود. احمد را دیدم که لباس هایش را درآورده بودند لخت بود و انگار که خواب بود بدنش روی دست و پا و سینه جای بخیه بود در اصل همه جای او را دوخته بودند.
لباس ها و سایل شخصی فرزندتان را تحویل دادند؟
نه فقط یک کفشی به ما دادند که کفش پسر من نبود و معلوم نیست کفش کدام یک از شهدا بود. در سردخانه هم اینقدر حالمان بد بود و اینقدر صحنه ها فجیع بود که حواسمان نبود آن لباس های خونی و پاره را که روی هم ریخته بودند ببینیم که شاید لباس بچه ما هم بین آنها باشد. بعد که مراجعه کردیم گفتند همه را از بین برده اند. هیچی ندادند گوشی موبایل، کیف پولش، لباسهایش، من اینها را برای یادگاری از بچه ام میخواستم اینها همه، آخرین بوی بچه مرا می داد که آن را نیز دریغمان کردند.
شما برای تشییع پیکر احمد و مراسم ختم هم دچار مشکلاتی بودید؛ درست است؟
تا قبل از تحویل پیکر پسرم، ماموری در محل گذاشته بودند که رفت و آمد های خانه ما را زیر نظر داشت. هر کسی میخواست به منزل ما بیاید جلوی او را می گرفت و سئوال پیچ میکرد که چکار داری و... تحمل کردیم تا پیکر احمد را بگیریم. در پرونده نوشته بودند که حق تشییع جنازه نداریم. اجازه ندادند تشییع بکنیم و فقط در بهشت زهرا در مسیری کوتاه تشییع کردیم. روز بعد در مسجد مراسم ختم گرفتیم آمدند یک برگه دستمان دادند که نوشته بود فقط باید فاتحه بخوانید و هر نوع صحبتی ممنوع است و درباره احمد هم هیچ حرفی نزنید. همان روز آمدند تمام پلاکاردهای تسلیت و مربوط به احمد را که اکثرا از جنس بنر بود و به راحتی پاره نمی شد با تیغ موکت بری پاره کردند و رفتند. پدر احمد گفت هیچ کدام را باز نکنید بگذارید همین طور بماند و تا 40 احمد همین طور این پلاکاردها و پارچه ها به صورت پاره در محل آویزان بود. در سنگ قبر احمد نوشته بودیم شهید که از بهشت زهرا زنگ زدند و گفتند ما شهید را پاک کردیم و جاش نوشتیم فوت و...
خانم نعیم آبادی، میخواهم از فرزند بزرگ شما که شاهد شهادت برادرش بوده بپرسم.او اکنون از نظر روحی در چه شرایطی است؟
پسرم بزرگم که داغان شده است. افسردگی حاد گرفته است. او قبلا آدمی آرام و خونسرد بود اما اکنون به شدت عصبی است. دانشجوی حقوق بود بعد از این قضایا نتوانست ادامه تحصیل بدهد. دانشگاه را رها کرد. تصور کنید برادر کوچکترش جلوی چشمان او 4 گلوله خورده و در آغوش او جان داده است. پسرم حتی در سفرهایی که به خارج از کشور داشت نیز نمازش قطع نمی شد اما اکنون دیگر نمازهم نمیخواند. میگوید نه نماز میخوانم و نه آدم می کشم. کاملا به هم ریخته است؛ احمدم که رفت این یکی هم با این روحیه و وضعیت. واقعا زندگی برای ما نمانده است. مدام گریه میکند و می گوید خدایا چرا مرا نبردی احمد 4 تیر خورد کاری میکردی دو تا از این تیرها به من میخورد چی می شد و... دخترم هم 21 سالشه دانشجوی صنایع غذایی است اما نگران او هستم که او نیز دانشگاه را رها کند. مدام می نشیند پای اینترنت و زار زار گریه میکند. تازگی ها از گوشه چشمانش چرک می آید. وضعیت روحی وحشتناکی داریم. همه اما تنها به این امید زنده ایم که محاکمه قاتل فرزندم را را ببینیم.
احمد چند سال داشت؟ آیا در همه اعتراضات حضور داشت؟
بله نه تنها احمد بلکه اکثر اعضای خانواده و فامیل در اعتراضات حضور داشتند. ما سبز بودیم و دنبال حق و رای خودمان و اعتراض داشتیم و هرگز تصور نمی کردیم چنین برخوردی بکنند. احمد 22 سال داشت و دانشجوی فیلمسازی بود. او انیمیشن می خواند. روز رای گیری همه با هم رفته بودیم. صف خیلی طولانی بود و توی سایه ایستادیم اما احمد زیر آفتاب و کنار مردم بود. به او گفتیم بیا توی سایه اما گفت این رای مهم است؛ امروز برای تغییر بزرگی آمده ایم و حتی آفتاب نیز لذت دارد. شب قبل از شهادت احمد با هم رفته بودیم. یک خانمی گفت توی خیابان نروید می زنند و می کشند. احمد جواب داد باید اینقدر خون ریخته شود تا این مملکت اصلاح شود. فردای آن احمد کشته شد. او راضی بود که خونش را برای کشورش و مردمش بدهد. او در راه هدفش رفت و ما هم هیچ وقت نمی گفتیم در اعتراضات شرکت نکند. باور کنید نه تنها احمد من، بقیه بچه هایی هم که شهید شدند همه راضی بودند خونشان را برای آزادی این مردم و این کشور بدهند. مادر یکی از شهدای روز عاشورا می گفت پسر من غسل شهادت کرد و بیرون رفت.این بچه ها همه سالم، پاک و نخبه بودند. احمد من حتی وقتی دیپلم گرفت، پدرش گفت سربازی نرو اول برو دانشگاه اما احمد گفت نه آدم بدون کارت پایان خدمت هویت ندارد و باید بروم تا دینم را به مملکتم ادا کنم. اول رفت سربازی و بعد که برگشت رفت دانشگاه.
خانم نعیم آبادی با توجه به اینکه به شکایت شما رسیدگی نمی شود چگونه این قضیه را پی گیری خواهید کرد؟
من تا روزی که قاتل بچه ام و کسی که دستور داد بچه های ما را بکشند را معرفی و محاکمه نکنند آرام نمی گیرم. موقع تحویل سال گفتم خدایا تقاص خون این بچه ها را بگیر. خدا صبرش زیاد است و ما هم صبر میکنیم. 25 خرداد نزدیک است و سالگرد بچه ام نزدیک است. هیچ کسی درد ما را نمی فهمد. حتی اعلامیه های بچه هایمان را پاره کردند. حق تشییع جنازه نداشتیم. خیلی مظلومانه رفتند بچه های ما. من واقعا دل شکسته ام. می روم جلوی عکس احمد می ایستم و می گویم احمد جان راحت شدی راه درست را رفتی اما ما چه کنیم پسر؟ همه می گویند خوشا به حالت احمد که شهید شدی اما من چی؟ پدرت چی؟ خواهر و برادرت چی؟ کسی هست حالی از ما بپرسد؟ آقای میرحسین موسوی هم حتی یک سراغی از ما نگرفته در حالیکه من به عنوان یک مادر از او توقع داشتم. جوان تر ها می آیند و می پرسند چرا انقلاب کردید که چینین شود؟ می گوییم وقتی انقلاب کردیم کسی نمیدانست و هر گز تصور هم نمی کردیم که این اتفاقات بیفتد و این جنایت ها شود. باز نگاه میکنم به این همه زندانی و میگویم خدا به داد مادران آنها برسد؛ بچه من که رفت این مادران چی می کشند؟ کی به داد آنها می رسد.