بدون یک تحول فکری عمیق در جامعه ایران هیچ تغییر مثبتی رخ نخواهد داد


۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

بنی‌صدر: من تمام سعی خودم را کردم

مریم محمدی


نخستین دوره‌ی انتخابات ریاست جمهوری در تاریخ چندهزارساله‏ی ایران، بر روالی که پیش‏بینی می‏شد، ادامه نیافت و یکی از مهم‏ترین چالش‏های سیاسی را پیش پای نوزاد انقلاب ایران گذاشت.


از میان دو چهره‏ی اصلی آن بحران سیاسی، آیت‏الله خمینی درگذشته و در زمان حیات خود نیز کم‏تر در مورد جزییات آن رویداد سخن گفته است، اما رییس جمهور، ابوالحسن بنی‏صدر در این زمینه، کتاب‏ها و مقالات زیادی نوشته و سخنان بسیاری گفته است و هنوز به پرسش‏ها در این زمینه پاسخ می‏دهد.

از ایشان می‏پرسم: نزاع به‏واقع کجا بود و از چه زمانی آغاز شد؟

البته آقای هاشمی رفسنجانی گفته است که نزاع بین اسلام فیضیه‏ و اسلام بنی‏صدر بوده است، اما مبنای اسلام بنی‏صدر قران بود و این که هرکسی خود خویشتن را هدایت می‏کند و ولایت و حاکمیت متعلق به جمهور مردم است. آقای خمینی هم در فرانسه گفته بود که ولایت متعلق به جمهور مردم است.

پس تا پیش‏نویس قانون اساسی، محل نزاع عمده‏ای نبود. چون آن پیش‏نویس بر اساس ولایت جمهور مردم تدوین شد، اما بعد که مجلس خبرگان شکل گرفت، اختلاف هم پیش آمد. برای این‏که من مخالف ولایت فقیه بودم.

آقای خمینی هم می‏گفت بنی‏صدر به سه دلیل نمی‏تواند رییس‌جمهور بشود: چون مخالف ولایت فقیه است، مخالف مالکیت خصوصی است و می‏خواهد دست‏ و پای آخوندها را از وزارت‏خانه‏ها کوتاه کند.

این مطالب را آقای خمینی چه زمانی و کجا گفتند؟

زمانی که من رفتم با او در این‌باره صحبت کنم که انتخابات ریاست جمهوری و مجلس را انجام ندهیم. به لحاظ این که کشور در بحران بود. دلیل دوم من هم این بود که گفتم: شما به قانون اساسی عمل نخواهید کرد. بنابراین قانون اساسی‏ای که شما نقض کنید، استواری پیدا نمی‏کند.

آقای خمینی گفت که به قانون اساسی عمل خواهد کرد و در عین حال این سه ایراد را به من گرفت که به او پاسخ دادم.

پاسخ شما به این ایرادات چه بود؟

گفتم در ارتباط با مالکیت خصوصی، شما مخالف مالکیت خصوصی هستید. چرا که شما مالکیت انسان بر سعی و کار خود را قبول ندارید و میان انسان و شیئی، آن‌چه را دستاورد این تلاش و کوشش است، قبول می‏کنید و این را مالکیت خصوصی می‏دانید. نتیجه این است که حاکمیت یک اقلیت سلطه‏گر استثمارگر را بر انسان‏های فراوان مشروع می‏دانید. دعوا این‏جاست و نه بر سر این که من مالکیت خصوصی را قبول ندارم.

در ارتباط با راه ندادن روحانیون به ادارات، گفتم که شما لطف کنید و دوسه تا ریشلیو (صدراعظم لویی چهاردهم) معرفی کنید که افراد لایق و کاردانی باشند. آن‏وقت اگر آنها را به‏کار نگرفتیم، بسیار خوب، حق با شماست، اما شما افرادی را به‏کار گرفته‏اید که کاردانی و دانش ندارند.

در مورد ولایت فقیه هم گفتم که من موافق ولایت فقیه نیستم. ولی اگر شما در مرز این قانون اساسی‏ای که تصویب شده است، بمانید، مشکلی پیش نمی‏آید. ایشان گفت که قانون اساسی را اجرا می‏کند، اما در عمل آن را اجرا نکرد.


ابوالحسن بنی‌صدر، نخستین رییس جمهوری اسلامی

ولی این سئوال بزرگی است که آقای خمینی با وجود مخالفتی که با شما داشتند، سرانجام رضایت دادند که در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کنید و از مردم رأی بگیرید. چگونه این مسئله را پذیرفتند؟

آقای خمینی نه تنها پذیرفت که من کاندیدای ریاست جمهوری بشوم، بلکه پذیرفت از اصل ۱۱۰ که تشخیص صلاحیت نامزدهای ریاست جمهوری را به او می‏داد هم استفاده نکند.

اما این سئوال که چرا پذیرفت در آن زمان برای خود من هم مطرح بود. یک دلیلش این بود که می‏دانست مردم عموماً مایلند من رییس‌جمهور آنها بشوم. این مسئله برایش پیشاپیش کاملاً روشن بود.

او می‏دید که اگر موافقت نکند و بگوید: بنی‏صدر نه؛ اولاً آن روز توجیهی نمی‏توانست به مردم ایران بدهد. ثانیاً احتمال می‏داد که مردم در انتخابات شرکت نکنند و فضاحت بزرگی برای او به‏وجود بیاید.

دوم این که حال اتفاقی بود یا غیراتفاقی، به‏هرحال آقای خمینی بیمار شد و هنگام انتخابات ریاست جمهوری او در بیمارستان بستری بود. آن وقت هم پزشکان احتمال نمی‏دادند که جان سالم به‏در ببرد.

چنان‏که می‏دانید، پسر او به دروغ یکی ‏دوبار تکرار کرد که بنی‏صدر می‏گفته پدرم سه ماه بیش‌تر زنده نیست. در حالی که من نبودم که این حرف را زدم، بلکه رهبران حزب جمهوری بین خودشان می‏گفتند که پزشکان احتمال داده‏اند آقای خمینی سه ماه بیش‌تر زنده نماند. بر این اساس نیز می‏خواستند نگذارند که مراسم تنفیذ انجام بگیرد و بعد بگویند چون مراسم تنفیذ انجام نشده و آقای خمینی هم از دنیا رفته است، بنی‏صدر اجازه‌ی ریاست جمهوری ندارد و باید دوباره انتخابات شود، اما ما مراسم تنفیذ را در خود بیمارستان انجام دادیم.

اینها دلایلی هستند که از بیرون می‏توان گفت، آقای خمینی به این دلایل مخالفتش با ریاست جمهوری من را اعلام نکرد.

آقای بنی‏صدر، مخالفین شما در درون جمهوری اسلامی معتقدند که شما از روز هفدهم شهریور ۵۹، در سخنرانی‏ای که در میدان شهدا داشته‏اید، مخالفت‏تان با جمهوری اسلامی را آغاز کرده‏اید. مضمون سخنرانی آن روز شما چه بود؟

کار منطق صوری این است که صورت را می‏بیند و می‏خواهد محتوا را از مردم بپوشاند. چرا من باید در هفدهم شهریور سال ۱۳۵۹ سخنی بگویم که این آقایان ناراحت بشوند و بگویند که بنای مخالف‏خوانی گذاشته‏ام؟ من بنای مخالف‏خوانی نگذاشتم.

آقای هاشمی رفسنجانی اخیراً فرمایشات آن‏روز خود را در اینترنت منتشر کرده است. بر اساس این گفته‏ها، آنها می‏خواسته‏اند به قول خودشان، انقلاب و دولت را از دست بنی‏صدر و طرف‏دارانش بیرون بیاورند. پس بنا را آنها گذاشته‏اند.

نامه‏ی آقای هاشمی رفسنجانی و پنج نفر دیگر به آقای خمینی، هم‏زمان با انتخاب من به ریاست جمهوری هم در نوشته‏ی آقای رفسنجانی، به نام «عبور از بحران»، چاپ شده است که زمان آن به خیلی از ۱۷ شهریور برمی‏گردد.
در انتخابات مجلس شورا تقلب کرده بودند و ده هیئت به ریاست ده مستشار دیوان کشور، این تقلب‏ها را گزارش کردند. قرار شد مجلس افتتاح نشود، مگر بعد از رسیدگی به این تقلب‏ها.

مضمون این تقلب‏ها چه بود؟

اغلب افرادی که از حزب جمهوری اسلامی به مجلس راه یافتند، انتخابات‏شان تقلبی بود. آقای هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه اعلام کرد که امام به ما گفتند: شما بروید مجلس را در دست بگیرید. یعنی اجازه‏ی تقلب را از ایشان گرفته بودند.

بعد هم با وجود این‏که شورای انقلاب تصویب کرد که به موارد تقلب رسیدگی شود، روزی آقای هاشمی رفسنجانی آمد و گفت که امام خواسته‏اند مجلس را با همین نمایندگانی که انتخاب شده‏اند، افتتاح کنید.

من به آقای خمینی مراجعه کردم و پرسیدم که آیا ایشان این حرف را زده‏اند؟ که تایید کردند. گفتم: این خلاف قانون است، چون انتخابات اغلب این نمایندگان قلابی است. ایشان صحبتی کرد که تا آن لحظه باورم نمی‏شد که این حرف را دارم از او می‏شنوم.

ایشان گفت: «خیر همین‏ها خوبند، برای این که من تصویب می‏کنم» و در پاسخ به من که گفتم: طبق قانون اساسی مردم باید نمایندگان را انتخاب کنند، گفت: «مردم رأی ندارند. ما به‏خاطر این که دنیا نگوید این‏ها مستبد‏ند، انتخابات برپا می‏کنیم.»


پس شعار «میزان رأی ملت است» چه بود؟

همین است دیگر. زیر آن زد. من در کتاب «خیانت به امید» نوشته‏ام که یکی از اشتباهات من این بود که برای پیش نیامدن دعوا میان رییس‏جمهور و آقای خمینی، در برابر این مسئله نایستادم. در حالی که باید می‏ایستادم.

شما در ۱۷ شهریور به این موارد اشاره کرده بودید. درست است؟

چند امر واقع شده بود: یکی تقلب در انتخابات، دیگر این که شیوه‏ی انتصاب وزیر دادگستری و رییس شورای عالی قضایی از سوی آیت‏الله خمینی (که قانوناً باید با مشورت دیوان عالی کشور انتخاب می‏شدند) خلاف قانون اساسی بود. مورد دیگر معامله‏ی پنهانی‏ این آقایان با ریگان و بوش بر سر گروگان‏ها بود.

در آن سخنرانی گفتم که اگر دست برندارید، تمام این موارد را روشن و آشکار به مردم گزارش خواهم کرد.

آقای بنی‏صدر، امروز هم در جمهوری اسلامی، در سطح بالای حاکمیت، اختلافات زیادی بروز کرده است. مضمون اختلافاتی که امروز وجود دارد، با آن‏چه میان شما و هواداران آیت‏الله خمینی گذشت، چقدر شبیه و یا متفاوتند؟

تفاوت‏ها اساسی است. برای این‏که آن زمان اولاً دعوا بر سر استقلال، آزادی انسان و جامعه و جلوگیری از بازسازی استبداد بود.

الان مضمون دعوا این نیست؟

بگذارید ابتدا توضیح اولم را تمام کنم. پس آن زمان من به ریاست جمهوری انتخاب شدم که به کمک رأی مردم، مانع بازسازی استبداد بشوم، اما امروز ولایت مطلقه‏ی فقیه مستقر شده است. به همین دلیل ماندن در محدوده‏ی قانون اساسی و این رژیم، مانع از آن می‏شود که انسان بتواند ترجمان استقلال و آزادی انسان و ولایت جمهور مردم باشد.
این تفاوت اساسی است. ولی با مشاهده‏ی مواضعی که اخیراً جناب آقای کروبی، آقای تاج‌زاده، حتی آقای موسوی و همین‏طور در خارج کشور آقای کدیور و آقای سروش گرفته‏اند و می‏گیرند، امید من این است که این تفاوت در جهت از میان رفتن است.

اساس این است، بقیه‏ی مسائل فرع هستند. هرجا اینها بنا را بر ولایت جمهور مردم بگذارند که اساس آن بر این است که هر انسان استقلال در تصمیم و آزادی و در انتخاب نوع تصمیم دارد، وضعیت با شرایط آن روز قابل مقایسه می‏شود.
با این تفاوت که در این قانون اساسی دست‏کاری شده، آقای رهبر ولایت مطلقه دارد. در حالی که در آن قانون اساسی مجلس خبرگان، این اختیارات را نداشت و آقای خمینی در واقع با استفاده از موقعیت خود زور می‏گفت.

آیا شما معتقد به نوعی مبارزه‏ی ساختارشکنانه هستید؟ خودتان هم به‏نوعی این‏گونه حرکت کردید و مبارزه‏ی امروز را که محتوای آن اصلاحات و رفرم است، درست نمی‏دانید؟

رفرمی در کار نیست. ما می‏گوییم ولایت مطلقه‏ی فقیه. اصلاح ولایت مطلقه‏ی فقیه به معنای چیست؟ به این که نباشد. دو مورد هستند که با هم سازگاری ندارند: حاکمیت مردم با حاکمیت یک تن بر مردم. باید یکی را برداشت و دیگری را جای آن گذاشت.

این ساختارشکنی هم نیست. برای این که این رژیم ساختاری ندارد تا کسی بخواهد آن را بشکند. تنها یک محور دارد و آن هم ولایت مطلقه‏ی فقیه است. ساختار یعنی این که مجموعه‏ای باید باشد، اجزایی داشته باشد و این اجزا باهم سازگاری داشته باشند و درواقع رابطه‏ای بین اجزای یک مجموعه باشد، اما چنین مجموعه‏ای وجود ندارد.

می‏توان گفت که رابطه‏ای هرمی وجود دارد.

رابطه‏ای است درب و داغان. مافیاهای متعدد نظامی- مالی، با انسانی دارای ولایت مطلقه‏ی فقیه که در ۱۴ خرداد، در ارتباط با سخنرانی آقای حسن خمینی هم نتوانست این ولایت را اعمال کند.

اما راهی هم که شما پیش گرفتید، به نتیجه نرسید. می‏توان گفت که مبارزه‏ی شما نسبت به آن‏چه امروز در درون کشور وجود دارد و از نگاه شما متوجه بسیاری مسائل مضمونی‏ای که مورد توجه شما بوده، نیست، مبارزه‏ی حادی بوده است. اگر آن مبارزه به نتیجه نرسیده، شاید با مبارزه‏ی ملایم‏تری مانند آن‏چه امروز دارد می‏گذرد، می‏توانستید برخی از خواسته‏های‏تان را پیش ببرید.

من مبارزه‏ی حادی را پیش نبردم. بلکه قاطعیتی را روش کردم و بر سر حقوق مردم ایستادم. اما تیری، تفنگی و... در دست نداشتم.

ولی نتیجه نداد.

اخیراً خود آقایان هم تصدیق کرده‏اند که من بر ضد آنها به خشونت نگراییده‏ام.

منظورم همین حد قاطعیت است. شاید بعضی‏ وقت‏ها بشود تمامی قاطعیت را به‏کار نگرفت و خواسته‏های کم‏تر و محدودتری را مطرح کرد.

نه... نه... این صحیح نیست. نمی‏شود جزیی از حق را خواست و جزء| دیگر آن را نخواست. این به معنای از دست دادن تمام حق است.

اختلاف وضعیت من با شرایطی که امروز این آقایان دارند، در شکل و فرم نیست. اختلاف در محتوا است. حق حاکمیت مال مردم است. نمی‏شود گفت که جزیی از این حق مال مردم و چند جزء آن مال رهبر. در این صورت، همین وضعیتی می‏شود که امروز می‏بینیم.

این حق مردم است، حق باید به حق‏دار برسد. حق نفس کشیدن، حق هر انسان است. نمی‏شود شما یک جزء از آن را داشته باشید و جزء دیگر آن را به دیگری بدهید.

وقتی به دوران پس از ریاست جمهوری‌تان فکر می‌کنید، آیا مواردی هست که با خود بگویید بهتر بود نوع دیگری رفتار می‏کردید یا سیاست‏های دیگری را به‏کار می‏گرفتید؟

در کتاب «خیانت به امید»، دوازده اشتباه را نوشته‏ام؛ از قبیل پذیرش مجلس، پذیرفتن نخست‏وزیر، پذیرش شورای عالی قضایی و... این که گفتید آن موقع من قاطعیت به‏خرج می‏دادم، نه اتفاقا من بیش‌ترین کوشش را می‌کردم که حداقل تا وقتی که جنگ به‏پایان برسد، اختلافم با آقای خمینی بروز نکند. همه‏کاری که فکر کنید، در این جهت انجام دادم.

اما آقایان بهشتی، رفسنجانی و خامنه‏ای رفتند پیش آقای خمینی و گفتند که اگر بنی‏صدر جنگ را تمام کند، دیگر شما نیز حریف او نخواهید شد. حرفی که اخیراً آقای شمخانی می‏زند، حرف او نیست. صحبتی است که این آقایان نزد آقای خمینی رفتند و به او گفتند. بعد آن را نزد سران سپاه و برای توجیه آنها هم بازگو کرده بودند.

در حالی که کوشش من این بود که تا جنگ تمام نشده، با آقای خمینی برخوردی نشود. ولی بنای آنها این بود که جنگ را به منظور استقرار استبدادشان ادامه بدهند و متأسفانه، بنا بر آن‏چه وزیر دفاع کابینه‏ی خانم تاچر (آلن کلارک) در دادگاه گفت، در سود انگلیس، اسراییل و امریکا این کار را کردند.