بنیصدر: من تمام سعی خودم را کردم
مریم محمدی
نخستین دورهی انتخابات ریاست جمهوری در تاریخ چندهزارسالهی ایران، بر روالی که پیشبینی میشد، ادامه نیافت و یکی از مهمترین چالشهای سیاسی را پیش پای نوزاد انقلاب ایران گذاشت.
از میان دو چهرهی اصلی آن بحران سیاسی، آیتالله خمینی درگذشته و در زمان حیات خود نیز کمتر در مورد جزییات آن رویداد سخن گفته است، اما رییس جمهور، ابوالحسن بنیصدر در این زمینه، کتابها و مقالات زیادی نوشته و سخنان بسیاری گفته است و هنوز به پرسشها در این زمینه پاسخ میدهد.
از ایشان میپرسم: نزاع بهواقع کجا بود و از چه زمانی آغاز شد؟
البته آقای هاشمی رفسنجانی گفته است که نزاع بین اسلام فیضیه و اسلام بنیصدر بوده است، اما مبنای اسلام بنیصدر قران بود و این که هرکسی خود خویشتن را هدایت میکند و ولایت و حاکمیت متعلق به جمهور مردم است. آقای خمینی هم در فرانسه گفته بود که ولایت متعلق به جمهور مردم است.
پس تا پیشنویس قانون اساسی، محل نزاع عمدهای نبود. چون آن پیشنویس بر اساس ولایت جمهور مردم تدوین شد، اما بعد که مجلس خبرگان شکل گرفت، اختلاف هم پیش آمد. برای اینکه من مخالف ولایت فقیه بودم.
آقای خمینی هم میگفت بنیصدر به سه دلیل نمیتواند رییسجمهور بشود: چون مخالف ولایت فقیه است، مخالف مالکیت خصوصی است و میخواهد دست و پای آخوندها را از وزارتخانهها کوتاه کند.
این مطالب را آقای خمینی چه زمانی و کجا گفتند؟
زمانی که من رفتم با او در اینباره صحبت کنم که انتخابات ریاست جمهوری و مجلس را انجام ندهیم. به لحاظ این که کشور در بحران بود. دلیل دوم من هم این بود که گفتم: شما به قانون اساسی عمل نخواهید کرد. بنابراین قانون اساسیای که شما نقض کنید، استواری پیدا نمیکند.
آقای خمینی گفت که به قانون اساسی عمل خواهد کرد و در عین حال این سه ایراد را به من گرفت که به او پاسخ دادم.
پاسخ شما به این ایرادات چه بود؟
گفتم در ارتباط با مالکیت خصوصی، شما مخالف مالکیت خصوصی هستید. چرا که شما مالکیت انسان بر سعی و کار خود را قبول ندارید و میان انسان و شیئی، آنچه را دستاورد این تلاش و کوشش است، قبول میکنید و این را مالکیت خصوصی میدانید. نتیجه این است که حاکمیت یک اقلیت سلطهگر استثمارگر را بر انسانهای فراوان مشروع میدانید. دعوا اینجاست و نه بر سر این که من مالکیت خصوصی را قبول ندارم.
در ارتباط با راه ندادن روحانیون به ادارات، گفتم که شما لطف کنید و دوسه تا ریشلیو (صدراعظم لویی چهاردهم) معرفی کنید که افراد لایق و کاردانی باشند. آنوقت اگر آنها را بهکار نگرفتیم، بسیار خوب، حق با شماست، اما شما افرادی را بهکار گرفتهاید که کاردانی و دانش ندارند.
در مورد ولایت فقیه هم گفتم که من موافق ولایت فقیه نیستم. ولی اگر شما در مرز این قانون اساسیای که تصویب شده است، بمانید، مشکلی پیش نمیآید. ایشان گفت که قانون اساسی را اجرا میکند، اما در عمل آن را اجرا نکرد.
ابوالحسن بنیصدر، نخستین رییس جمهوری اسلامی
ولی این سئوال بزرگی است که آقای خمینی با وجود مخالفتی که با شما داشتند، سرانجام رضایت دادند که در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کنید و از مردم رأی بگیرید. چگونه این مسئله را پذیرفتند؟
آقای خمینی نه تنها پذیرفت که من کاندیدای ریاست جمهوری بشوم، بلکه پذیرفت از اصل ۱۱۰ که تشخیص صلاحیت نامزدهای ریاست جمهوری را به او میداد هم استفاده نکند.
اما این سئوال که چرا پذیرفت در آن زمان برای خود من هم مطرح بود. یک دلیلش این بود که میدانست مردم عموماً مایلند من رییسجمهور آنها بشوم. این مسئله برایش پیشاپیش کاملاً روشن بود.
او میدید که اگر موافقت نکند و بگوید: بنیصدر نه؛ اولاً آن روز توجیهی نمیتوانست به مردم ایران بدهد. ثانیاً احتمال میداد که مردم در انتخابات شرکت نکنند و فضاحت بزرگی برای او بهوجود بیاید.
دوم این که حال اتفاقی بود یا غیراتفاقی، بههرحال آقای خمینی بیمار شد و هنگام انتخابات ریاست جمهوری او در بیمارستان بستری بود. آن وقت هم پزشکان احتمال نمیدادند که جان سالم بهدر ببرد.
چنانکه میدانید، پسر او به دروغ یکی دوبار تکرار کرد که بنیصدر میگفته پدرم سه ماه بیشتر زنده نیست. در حالی که من نبودم که این حرف را زدم، بلکه رهبران حزب جمهوری بین خودشان میگفتند که پزشکان احتمال دادهاند آقای خمینی سه ماه بیشتر زنده نماند. بر این اساس نیز میخواستند نگذارند که مراسم تنفیذ انجام بگیرد و بعد بگویند چون مراسم تنفیذ انجام نشده و آقای خمینی هم از دنیا رفته است، بنیصدر اجازهی ریاست جمهوری ندارد و باید دوباره انتخابات شود، اما ما مراسم تنفیذ را در خود بیمارستان انجام دادیم.
اینها دلایلی هستند که از بیرون میتوان گفت، آقای خمینی به این دلایل مخالفتش با ریاست جمهوری من را اعلام نکرد.
آقای بنیصدر، مخالفین شما در درون جمهوری اسلامی معتقدند که شما از روز هفدهم شهریور ۵۹، در سخنرانیای که در میدان شهدا داشتهاید، مخالفتتان با جمهوری اسلامی را آغاز کردهاید. مضمون سخنرانی آن روز شما چه بود؟
کار منطق صوری این است که صورت را میبیند و میخواهد محتوا را از مردم بپوشاند. چرا من باید در هفدهم شهریور سال ۱۳۵۹ سخنی بگویم که این آقایان ناراحت بشوند و بگویند که بنای مخالفخوانی گذاشتهام؟ من بنای مخالفخوانی نگذاشتم.
آقای هاشمی رفسنجانی اخیراً فرمایشات آنروز خود را در اینترنت منتشر کرده است. بر اساس این گفتهها، آنها میخواستهاند به قول خودشان، انقلاب و دولت را از دست بنیصدر و طرفدارانش بیرون بیاورند. پس بنا را آنها گذاشتهاند.
نامهی آقای هاشمی رفسنجانی و پنج نفر دیگر به آقای خمینی، همزمان با انتخاب من به ریاست جمهوری هم در نوشتهی آقای رفسنجانی، به نام «عبور از بحران»، چاپ شده است که زمان آن به خیلی از ۱۷ شهریور برمیگردد.
در انتخابات مجلس شورا تقلب کرده بودند و ده هیئت به ریاست ده مستشار دیوان کشور، این تقلبها را گزارش کردند. قرار شد مجلس افتتاح نشود، مگر بعد از رسیدگی به این تقلبها.
مضمون این تقلبها چه بود؟
اغلب افرادی که از حزب جمهوری اسلامی به مجلس راه یافتند، انتخاباتشان تقلبی بود. آقای هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه اعلام کرد که امام به ما گفتند: شما بروید مجلس را در دست بگیرید. یعنی اجازهی تقلب را از ایشان گرفته بودند.
بعد هم با وجود اینکه شورای انقلاب تصویب کرد که به موارد تقلب رسیدگی شود، روزی آقای هاشمی رفسنجانی آمد و گفت که امام خواستهاند مجلس را با همین نمایندگانی که انتخاب شدهاند، افتتاح کنید.
من به آقای خمینی مراجعه کردم و پرسیدم که آیا ایشان این حرف را زدهاند؟ که تایید کردند. گفتم: این خلاف قانون است، چون انتخابات اغلب این نمایندگان قلابی است. ایشان صحبتی کرد که تا آن لحظه باورم نمیشد که این حرف را دارم از او میشنوم.
ایشان گفت: «خیر همینها خوبند، برای این که من تصویب میکنم» و در پاسخ به من که گفتم: طبق قانون اساسی مردم باید نمایندگان را انتخاب کنند، گفت: «مردم رأی ندارند. ما بهخاطر این که دنیا نگوید اینها مستبدند، انتخابات برپا میکنیم.»
پس شعار «میزان رأی ملت است» چه بود؟
همین است دیگر. زیر آن زد. من در کتاب «خیانت به امید» نوشتهام که یکی از اشتباهات من این بود که برای پیش نیامدن دعوا میان رییسجمهور و آقای خمینی، در برابر این مسئله نایستادم. در حالی که باید میایستادم.
شما در ۱۷ شهریور به این موارد اشاره کرده بودید. درست است؟
چند امر واقع شده بود: یکی تقلب در انتخابات، دیگر این که شیوهی انتصاب وزیر دادگستری و رییس شورای عالی قضایی از سوی آیتالله خمینی (که قانوناً باید با مشورت دیوان عالی کشور انتخاب میشدند) خلاف قانون اساسی بود. مورد دیگر معاملهی پنهانی این آقایان با ریگان و بوش بر سر گروگانها بود.
در آن سخنرانی گفتم که اگر دست برندارید، تمام این موارد را روشن و آشکار به مردم گزارش خواهم کرد.
آقای بنیصدر، امروز هم در جمهوری اسلامی، در سطح بالای حاکمیت، اختلافات زیادی بروز کرده است. مضمون اختلافاتی که امروز وجود دارد، با آنچه میان شما و هواداران آیتالله خمینی گذشت، چقدر شبیه و یا متفاوتند؟
تفاوتها اساسی است. برای اینکه آن زمان اولاً دعوا بر سر استقلال، آزادی انسان و جامعه و جلوگیری از بازسازی استبداد بود.
الان مضمون دعوا این نیست؟
بگذارید ابتدا توضیح اولم را تمام کنم. پس آن زمان من به ریاست جمهوری انتخاب شدم که به کمک رأی مردم، مانع بازسازی استبداد بشوم، اما امروز ولایت مطلقهی فقیه مستقر شده است. به همین دلیل ماندن در محدودهی قانون اساسی و این رژیم، مانع از آن میشود که انسان بتواند ترجمان استقلال و آزادی انسان و ولایت جمهور مردم باشد.
این تفاوت اساسی است. ولی با مشاهدهی مواضعی که اخیراً جناب آقای کروبی، آقای تاجزاده، حتی آقای موسوی و همینطور در خارج کشور آقای کدیور و آقای سروش گرفتهاند و میگیرند، امید من این است که این تفاوت در جهت از میان رفتن است.
اساس این است، بقیهی مسائل فرع هستند. هرجا اینها بنا را بر ولایت جمهور مردم بگذارند که اساس آن بر این است که هر انسان استقلال در تصمیم و آزادی و در انتخاب نوع تصمیم دارد، وضعیت با شرایط آن روز قابل مقایسه میشود.
با این تفاوت که در این قانون اساسی دستکاری شده، آقای رهبر ولایت مطلقه دارد. در حالی که در آن قانون اساسی مجلس خبرگان، این اختیارات را نداشت و آقای خمینی در واقع با استفاده از موقعیت خود زور میگفت.
آیا شما معتقد به نوعی مبارزهی ساختارشکنانه هستید؟ خودتان هم بهنوعی اینگونه حرکت کردید و مبارزهی امروز را که محتوای آن اصلاحات و رفرم است، درست نمیدانید؟
رفرمی در کار نیست. ما میگوییم ولایت مطلقهی فقیه. اصلاح ولایت مطلقهی فقیه به معنای چیست؟ به این که نباشد. دو مورد هستند که با هم سازگاری ندارند: حاکمیت مردم با حاکمیت یک تن بر مردم. باید یکی را برداشت و دیگری را جای آن گذاشت.
این ساختارشکنی هم نیست. برای این که این رژیم ساختاری ندارد تا کسی بخواهد آن را بشکند. تنها یک محور دارد و آن هم ولایت مطلقهی فقیه است. ساختار یعنی این که مجموعهای باید باشد، اجزایی داشته باشد و این اجزا باهم سازگاری داشته باشند و درواقع رابطهای بین اجزای یک مجموعه باشد، اما چنین مجموعهای وجود ندارد.
میتوان گفت که رابطهای هرمی وجود دارد.
رابطهای است درب و داغان. مافیاهای متعدد نظامی- مالی، با انسانی دارای ولایت مطلقهی فقیه که در ۱۴ خرداد، در ارتباط با سخنرانی آقای حسن خمینی هم نتوانست این ولایت را اعمال کند.
اما راهی هم که شما پیش گرفتید، به نتیجه نرسید. میتوان گفت که مبارزهی شما نسبت به آنچه امروز در درون کشور وجود دارد و از نگاه شما متوجه بسیاری مسائل مضمونیای که مورد توجه شما بوده، نیست، مبارزهی حادی بوده است. اگر آن مبارزه به نتیجه نرسیده، شاید با مبارزهی ملایمتری مانند آنچه امروز دارد میگذرد، میتوانستید برخی از خواستههایتان را پیش ببرید.
من مبارزهی حادی را پیش نبردم. بلکه قاطعیتی را روش کردم و بر سر حقوق مردم ایستادم. اما تیری، تفنگی و... در دست نداشتم.
ولی نتیجه نداد.
اخیراً خود آقایان هم تصدیق کردهاند که من بر ضد آنها به خشونت نگراییدهام.
منظورم همین حد قاطعیت است. شاید بعضی وقتها بشود تمامی قاطعیت را بهکار نگرفت و خواستههای کمتر و محدودتری را مطرح کرد.
نه... نه... این صحیح نیست. نمیشود جزیی از حق را خواست و جزء| دیگر آن را نخواست. این به معنای از دست دادن تمام حق است.
اختلاف وضعیت من با شرایطی که امروز این آقایان دارند، در شکل و فرم نیست. اختلاف در محتوا است. حق حاکمیت مال مردم است. نمیشود گفت که جزیی از این حق مال مردم و چند جزء آن مال رهبر. در این صورت، همین وضعیتی میشود که امروز میبینیم.
این حق مردم است، حق باید به حقدار برسد. حق نفس کشیدن، حق هر انسان است. نمیشود شما یک جزء از آن را داشته باشید و جزء دیگر آن را به دیگری بدهید.
وقتی به دوران پس از ریاست جمهوریتان فکر میکنید، آیا مواردی هست که با خود بگویید بهتر بود نوع دیگری رفتار میکردید یا سیاستهای دیگری را بهکار میگرفتید؟
در کتاب «خیانت به امید»، دوازده اشتباه را نوشتهام؛ از قبیل پذیرش مجلس، پذیرفتن نخستوزیر، پذیرش شورای عالی قضایی و... این که گفتید آن موقع من قاطعیت بهخرج میدادم، نه اتفاقا من بیشترین کوشش را میکردم که حداقل تا وقتی که جنگ بهپایان برسد، اختلافم با آقای خمینی بروز نکند. همهکاری که فکر کنید، در این جهت انجام دادم.
اما آقایان بهشتی، رفسنجانی و خامنهای رفتند پیش آقای خمینی و گفتند که اگر بنیصدر جنگ را تمام کند، دیگر شما نیز حریف او نخواهید شد. حرفی که اخیراً آقای شمخانی میزند، حرف او نیست. صحبتی است که این آقایان نزد آقای خمینی رفتند و به او گفتند. بعد آن را نزد سران سپاه و برای توجیه آنها هم بازگو کرده بودند.
در حالی که کوشش من این بود که تا جنگ تمام نشده، با آقای خمینی برخوردی نشود. ولی بنای آنها این بود که جنگ را به منظور استقرار استبدادشان ادامه بدهند و متأسفانه، بنا بر آنچه وزیر دفاع کابینهی خانم تاچر (آلن کلارک) در دادگاه گفت، در سود انگلیس، اسراییل و امریکا این کار را کردند.