بدون یک تحول فکری عمیق در جامعه ایران هیچ تغییر مثبتی رخ نخواهد داد


۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

یک سال حرکت مردمی در گفتگو با دو روزنامه‌نگار

از تولد تا چشم‌ انداز جنبش سبز


ایدا قجر

اگر قرار باشد در یک سالگی جنبش سبز از کسی بپرسیم که کجا بودیم؟ چه کردیم؟ و به کجا می‌رویم؟ راویان و شاهدان دست اول این فصل تازه از حیات سیاسی اجتماعی مردم ایران، روزنامه‌نگاران هستند.
مهاجرت به پاریس و همسایگی با دو روزنامه‌نگار باتجربه ایرانی، بابک داد و محمدعلی توفیقی، کافی است تا فرصت را مغتنم بشمارم و چند پرسش کلیدی را از آنها بپرسم.

از تولد تا بلوغ

نخست از بابک داد که در بیش از دو دهه کار حرفه‌ای خود، ستون پرآوازه “الو سلام” در روزنامه سلام، و نیز ستون جذاب “صد روز با خاتمی” در روزنامه جامعه را در کارنامه خود دارد، می‌پرسم: نقطه تولد جنبش سبز را در کجا می‌بیند؟ و او گزارش می‌دهد که: “مردم پس از گذراندن دوره‌ی خاتمی و احمدی‌نژاد به بلوغ سواد عمومی و آزادی‌های سیاسی ـ اجتماعی رسیده بودند.
وقتی این بلوغ حاصل شد؛ مردم با شور و نشاط به پای صندوق‌های رای رفتند تا حضور خود در جامعه را با حق انتخاب تثبیت کنند، در نتیجه توقع نداشتند که پاسخ این حرکت و حضورشان تقلب و دزدی باشد.
دارایی و سرمایه‌ی معنوی هر کس شعور، عقل و بلوغ اوست. وقتی به شعور مردم توهین می‌شود، به سرمایه‌ی آنها توهین می‌شود؛ حکومت با دستکاری در آراء به سرمایه‌ی معنوی یک ملت اهانت کرد.
دروغ و تقلب از جانب حاکمیت، دخالت رهبری در فردای روز انتخابات و توجیه این تقلب بزرگ، همه اهانت به شعور یک مردم بالغ بود که پذیرفته بودند نامزدها در چارچوب قوانین موجود، نباید “دروغ” بگویند. اما در مقابل، بزرگ‌ترین دروغ تاریخ به آنها گفته شد:”احمدی‌نژاد ۲۴ میلیون رأی آورده!”
این روند در جامعه‌ای که مردم به بلوغ رسیده‌اند، خود به خود یک حرکت اجتماعی را ایجاد می‌کند که در روز کودتا، از “امید به تغییر” به “خشم از فریب” تبدیل شد. در واقع روز ۲۲ خرداد، روز چرخش یک جنبش به یک حرکت اعتراضی بود.

محمدعلی توفیقی: اگرچه در نتیجه برخوردهای خشن و سرکوب شدید، حضور مردم در خیابان کاهش پیدا کرده است؛ اما حاکمیت به خوبی دریافته است که چون ریشه‌ها و دلایل اعتراض مردم همچنان پابرجاست؛ لذا آتش مخالفت مردم در زیر خاکستر تنها پنهان شده است و وزش هر نسیمی می‌تواند اوضاع را به شدت بحرانی نماید

از تولد می‌گذرم و روند رشد و بلوغ جنبش سبز را از دکتر محمدعلی توفیقی می‌پرسم که سردبیری دو نشریه بلند آوازه کردستان ایران؛ هاوار و روژه هالات را بر عهده داشته و با دیگر هفته‌نامه معتبر کردستان، سیروان نیز به عنوان نویسنده همکاری کرده است.
آقای توفیقی درباره روند تکاملی و رشد و بلوغ جنبش می‌گوید: “حرکتی که ابتدا تنها برای اعتراض به تقلب در انتخابات پدید آمده بود، به سرعت به یک درخواست عمومی برای تغییرات اساسی در ساختار حقیقی قدرت تبدیل شد. نگاهی به بیانیه‌ها و سیر شعارها نشان می‌دهد که برآورده شدن آنها جز با جابجایی قدرت مستقر میسر نیست. ثانیا در سطح رهبری جنبش مخصوصا در داخل کشور که فشارها و تهدیدات شدیدی برای توبه و استغفار و یا حداقل سکوت و انفعال آنها وجود داشته است تا این لحظه پافشاری بر عدم قبول نتایج انتخابات، مشروعیت قائل نشدن برای دولت کودتا و ارتقا مطالبات از بازنگری در نتایج انتخابات به ضرورت اصلاحات عمیق در همه ابعاد حاکمیت رسیده است”.

زیر پوست شهر

زیر پوست شهر چه خبر است؟ آیا یک روزنامه‌نگار بیش از آنچه در ظاهر می‌بینیم تحلیلی دارد؟
پاسخ بابک داد مثبت است؛ او می‌گوید: “اتفاقا حرکت اصلی جامعه در زیر پوست آن اتفاق افتاده است. با این حال حکومت با تظاهر و نمایش سعی در “جمع کردن” مساله و به تعبیر حکومت “فتنه سبز” دارد؛ در حالیکه مسائل اجتماعی با “جمع شدن” حل نمی‌شوند، بلکه محتاج به “حل مساله” و درمان قطعی است. راهی که بارها به آقای خامنه‌ای پیشنهاد شد اما او توجهی نکرد؛ راه‌هایی مثل ابطال انتخابات، عذرخواهی از مردم و برکناری دولت کودتا تا به سمت درمان این جراحت عمومی ناشی از تقلب پیش رویم”.

محمد علی توفیقی نیز اتفاق را بسیار عمیق‌تر از آنچه به نظر می‌رسد تحلیل می‌کند و می‌گوید: “مهم‌ترین اتفاق، کاهش مشروعیت حکومت فقها و افزایش شانس دمکراتیزاسیون ساختار قدرت و جامعه در ایران بوده است. حکومتی که ناتوان از پاسخگویی به اعتراضات مسالمت‌آمیز و مدنی مردم خود باشد و در جواب پرسش ساده‌ای نظیر “رای من کجاست؟” از خشن‌ترین روش‌ها برای سرکوب استفاده نماید در حقیقت حکم به مرگ خود داده است . اقدامات بی‌نتیجه‌ای مانند بستن مطبوعات، بازاداشت فعالان سیاسی و روزنامه‌نگاران و فجایعی مانند کهریزک، احکام سنگین زندان و یا اعدام که به تنفس مصنوعی برای احیای یک مرده می‌ماند، ممکن است بتواند چند صباحی به تدوام استبداد دینی در ایران یاری برساند؛ اما در دنیای امروز جایی برای حکومت‌های فاشیستی باقی نمانده و در عین حال ناکارآمدی شدیدی که نظام موجود در ابعاد مختلف اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی با آن مواجه شده است حتی زمینه‌های ادامه یک دیکتاتوری صالح را هم از آنها سلب کرده است. از سوی دیگر ماهیت مسالمت‌آمیز و مدنی جنبش سبز و تاکید بر خواسته‌های دمکراتیک این امیدواری را پدید آورده که پروسه ناتمام و طولانی دمکراتیزاسیون در ایران به نقطه نهایی خود که تشکیل یک حکومت مدرن و منطبق بر اراده مردم باشد ، نزدیک شده است”.

رهبران سبز

رهبران جنبش سبز در چشم و ذهن مهمانان این گزارش چگونه نشسته‌اند؟ بابک داد آنها را “نه به عنوان رهبرانی پیش رو، بلکه به عنوان همراهانی میانه‌رو” توصیف می‌کند و می‌گوید:
“آنها در حد وسط این خیزش عمومی حضور داشته و حرکت کرده‌اند و به درستی سعی کرده‌اند نه به تندی صفوف جلویی این جمعیت حرکت کنند و نه فراموش کنند مردمی نیز در پشت سر هستند که یا سرعتشان کمتر است و یا اساسا” به رغم نارضایتی‌هایی که دارند، اما حاضر به پرداخت هزینه‌های زندان و یا شرکت در تظاهرات و اعتراضات علنی نیستند. “میدان‌داری” سران جنبش سبز در این یک سال اگرچه قابل نقد است، ولی در مجموع قابل تحسین است”.

بابک داد: در این حرکت مردمی قرار نیست کار بزرگی بکنی، کافی است کارهای کوچکی را که می‌توانیم، با تعهدی عظیم و عشقی بزرگ انجام دهیم. به تعبیر دیگر اگر یک کار کوچک را با عشقی بزرگ انجام دهی، نتیجه‌اش حتما کار بزرگی خواهد بود

اما محمدعلی توفیقی “عدم تمرکز در رهبری جنبش” را عامل مهم و خوشایندی در عدم تکرار تجارب تلخ گذشته می‌داند و معتقد است: “جنبش سبز را می‌توان تمایل اکثریت مردم برای “تغییر مسالمت‌آمیز” حکومت تلقی نمود به همین دلیل بنظرم می‌تواند بعنوان یک پلات فورم مناسب ـ بدلیل فراگیری و گستردگی ـ برای همگرایی سایر جنبش‌های فعال در ایران عمل نماید. خوشبختانه رهبری جنبش هم متمرکز و فردی نیست این نکته مهمی است؛ زیرا می‌تواند در پیش‌گیری از تکرار تجارب تلخ گذشته که بصورت بازتولید استبداد و روابط سلطه‌طلبانه‌ی پس از انقلاب خود را نشان داد موثر باشد. مدرن بودن این جنبش و گستردگی اجتماعی آن باعث شده است که روش‌های مورد استفاده، مبتنی بر الزامات مبارزات بدون خشونت باشد یعنی در برابر وحشیانه‌ترین اقدامات حکومت برای سرکوب، بازهم مردم و رهبران جنبش روش‌های مسالمت‌آمیز را بکار بردند. این مهم می‌تواند در نهادینه کردن اصل مدارا و تساهل که لازمه شکوفایی و غلبه فرهنگ دمکراسی است بسیار موثر باشد”.

از خاتمی تا امروز

بابک داد شهرت مطبوعاتی‌اش را در دوران خاتمی و با سلسله گزارش‌های “صد روز با خاتمی” به دست آورده است. به طور خاص از او درباره آن دوره و تأثیرش بر امروز می‌پرسم؛ می‌گوید: “در واقع در دوره‌ی خاتمی مردم آرام آرام حکومت را شناختند؛ قتل‌های زنجیره‌ای، کارشکنی‌های رهبر و شورای نگهبان در انتخابات‌های آن دوره مردم را آگاه و بالغ تر کرد. دوره‌ی بعد که احمدی‌نژاد روی کار آمد در واقع درس‌هایی که در دوره‌های قبل “تئوری” خوانده بودیم، به صورت دوره عملی و با کلاس‌های عملی توأم با تحقیر، تنبیه و توهین از سر گذراندیم. مثلا” معنای “حقارت ملی” را در نوع حضور بین‌المللی احمدی‌نژاد لمس کردیم. معنای “دروغ وقیحانه” یک مسئول اجرایی به ملت و مجلس را از نزدیک دیدیم. معناهای زیادی را از همین قبیل درک کردیم، آن هم به صورت عملی! با فرا رسیدن ایام انتخابات، مردم به دنبال یک راه نجات از طریق قانون بودند. یعنی با کمترین هزینه بتوانند شّر این فرد را از مقدرات کشور دور کنند. اما یادمان باشد که فرآیند اصلاحات دوره‌ی خاتمی ما را به نتیجه‌ی امروزمان رساند؛ زیرا در مجموع اتفاقات سال‌های اصلاحات، متوسط جامعه ما آگاه و بالغ شده بود.
آگاهی در میان مردم سرایت پیدا کرد، اما وقتی آگاهی تبدیل به عمل می‌شود قدرتش را نیز پیدا می‌کند. مردم به یک تن واحد تبدیل شدند در نتیجه خشونت حاکمیت نیز با شنیدن بوی قدرت مردم و شنیدن “نه بزرگ” عریان شد.

وقتی پاسخ او را واقع‌بینانه می‌بینم از او می‌پرسم؛ نمی‌ترسد که دوری از ایران، او و سایر روزنامه‌نگاران تبعیدی را از واقع‌بینی دور کند؟ به صراحت می‌گوید که این تهدید وجود دارد؛ اما توضیح می‌دهد که:

“همراهی و همخانگی با واقعیت لزوما نیازمند حضور در یک محل نیست. می‌توانیم از لحاظ مسافتی از ایران دور باشیم اما واقعیت ایران را رصد کنیم. اما اگر اهل واقع‌بینی نباشیم در یک واقعه‌ای مثل یک تظاهرات هم که ایستاده باشیم حواسمان به حاشیه‌هایی است که در متن اهمیت ندارد.
خیلی از روزنامه‌نگارانی که از ایران خارج شدند به این دلیل که سعی کردند به صفت فردیشان با مسائل ایران همراه باشند و فعالیت کنند موفق بودند، اما عده‌ای هم از واقعیت‌ها جا ماندند و این خطری است که به لحاظ حرفه‌ای همه روزنامه‌نگاران مهاجر و از جمله مرا تهدید می‌کند.
گروه‌های روزنامه‌نگارانی که تازه از ایران خارج شده‌اند و تعدادی نیز در حال خارج شدن هستند، در صورت تبادل اطلاعات میان خودشان این شانس را دارند که به عارضه فراموشی و دوری از واقعیت‌ها دچار نشوند”.

چشم‌انداز آینده

و در آخر از سرانجام جنبش می‌پرسم؛ محمدعلی توفیقی می‌گوید: “انرژی مادی و معنوی شدیدی که حاکمیت برای کنترل امنیتی فضا صرف می‌کند نشان از پتانسیل بالایی دارد که در قالب جنبش سبز برای تغییر وضع موجود و دمکراتیزه کردن ساختار قدرت در ایران خود را آشکار کرده است. اگرچه در نتیجه برخوردهای خشن و سرکوب شدید، حضور مردم در خیابان کاهش پیدا کرده است؛ اما حاکمیت به خوبی دریافته است که چون ریشه‌ها و دلایل اعتراض مردم ـ که به نظر من در استبداد دینی نهفته است ـ همچنان پابرجاست؛ لذا آتش مخالفت مردم در زیر خاکستر تنها پنهان شده است و وزش هر نسیمی می‌تواند اوضاع را به شدت بحرانی نماید …” از نظر آقای توفیقی، این جنبش “از چنان گستردگی برخوردار شده که از یک سو بقای جمهوری اسلامی را با خطر مواجه ساخته و از دیگرسو توجه جهانیان را به خود جلب کرده است”.

بابک داد اما ماجرا را از منظر “حق‌طلبی فطری انسان” تعریف می‌کند و می‌گوید:
“انسان به دنبال “کسب حقوق” خویش است. طلب حق امری همیشگی و فطری و ذاتی است. انسان هرگز فراموش نخواهد کرد که حقش ضایع شده است و بنابراین هرگز حرکت حق طلبانه‌اش را از یاد نمی‌برد و دنبال می‌کند”.

وی در پایان توجه ما را به آنچه که “یک نکته کلیدی” می‌نامد جلب می‌کند و می‌گوید: در این حرکت مردمی قرار نیست کار بزرگی بکنی، کافی است کارهای کوچکی را که می‌توانیم، با تعهدی عظیم و عشقی بزرگ انجام دهیم. به تعبیر دیگر اگر یک کار کوچک را با عشقی بزرگ انجام دهی، نتیجه‌اش حتما کار بزرگی خواهد بود. “