از او که هاله نور میبیند تا موسوی که خود را بد میبیند
مسیح علی نژاد
حفظ استقلال نهادهای دینی و روحانی از حکومت تنها راه حفظ جایگاه والای دین و تداوم نقش برجسته آن در جامعه ایران است که به عنوان یکی از اصول بنیادین جنبش سبز در سرلوحه امور جای می گیرند.
همراه کوچک جنبش سبز
میر حسین موسوی
این فراز از بیانیه هجدهم را می توان فرازی متفاوت از همه بیانیه ها دانست و میرحسین اگر چه خود را همراه کوچک جنبش می نامد اما بزرگ اندیشیده است آنجا که جامعه مذهبی و سنتی ایران را نیز هشدار داده که اگر نهادهای دینی و روحانی را جدا از حکومت بخواهند این به نفع خود دین خواهد بود.
هنوز این بیانیه داغ است؛ اما آنان که داغ دخالت دین در حوزه های سیاسی هنوز بر تن و جان شان است ، گلایه آغاز کرده اند که چرا موسوی از یک سو نوشته است که:
“جنبش سبز با پذیرش تکثر درون جنبش بر استمرار حضور دین رحمانی سرشار از رحمت، شفقت، معنویت، اخلاق و تکریم انسان تاکید دارد” اما از سوی دیگر بر تکثر عقاید تأکید می کند و ایران را متعلق به همه ایرانیان می داند.
نباید توقع داشت که مبر حسین موسوی از بستری جز پایگاه دین از تکثّر و تنوع دفاع کند بسیار طبیعی است که او با تأکید بر هویت اسلامی اش از “حاکمیت ملّی” دفاع کند و جنبش را متعلق به همه ایرانیان با هر هویتی بداند و بخواند.
به گمانم، گلایه مندان نیز باید تصریح موسوی در این بیانیه بر “استقلال نهادهای دینی از حکومت” را به فال نیک بگیرند که موسوی صدای همه آنهایی که در زنجیره سبز میدان تجریش تا میدان راه آهن بودند را شنیده است؛ همان ها که در روزهای انتخابات در اردوگاه سبز بودند اما می گفتند “میان بد و بدتر، بد را انتخاب می کنند”.
به عنوان یک خبرنگار و مثل بسیاری از همکارانم، در این زنجیره سبز بارها دیده ایم کسانی را که می گفتند میان بد و بدتر انتخاب می کنند. وقتی فیلمی که از ایران و از جمع همین جوانانی که زنجیره سبز ساخته بودند را با خود آوردم و در تلویزیون صدای آمریکا پخش شد و یکی از همین سبزها را با همین جمله معروف در زنجیره سبز نشان می داد، یکی از سبزها پس از تماشای فیلم با احساس مسئولیتی قابل احترام نوشت: “کاش این قسمت از فیلم را منتشر نمی کردید، مبادا فردا یاران ضرغامی در بیست و سی، همین بخش از حرف های آن جوانی که می گوید موسوی، انتخاب او میان بد و بدتر است را نشان دهد و بگوید جنبش سبزی ها باوری به موسوی ندارند و از او تنها به عنوان ابزاری برای ضدیت خود با جمهوری اسلامی بهره می برند و این ممکن است حتی بی حرمتی به موسوی باشد؛ وقتی شما در اوج نقدی که به او می شود از میان هواداران او صدای جوانی را پخش می کنید که می گوید باوری به موسوی ندارد و تنها میان بد و بدتر او را برگزیده است
امروز وقتی در بیانیه موسوی همین جمله معروف را این بار به نقل از خود میرحسین شنیده ام باورم شد که این مرد دارد ثابت می کند که مقدس ساختن از خود هرگز در تعریف سبز بودن نمی گنجد.
باورم شد که موسوی همانند احمدی نژاد دچار توهم هاله نور و خود برتر بینی نیست.
باورم شد که از پسوند «ترین» در کنار صفت هایی که به کار می برد خبری نیست؛ «بهترین دولت»، «بیشترین پیشرفت»، «منحصر به فردترین کابینه»، «پاک ترین دولت»، «خادم ترین وزرا»، «آزادترین کشور دنیا»، این ها صفت های آشنایی است که رییس دولت کودتا به کرات از آن بهره جسته است اما موسوی خوب می داند کیست و چیست و کجا ایستاده است.
باورم شد که میرحسین از خود قهرمان نمی سازد و اجازه مقدس ساختن خود را به هواداران نیز نمی دهد.
می داند اگر جوانی در گوشه خیابان، پیشانی بند سبز بسته می گوید: « میان بد و بدتر، موسوی را انتخاب می کنم»، این واقعیت جامعه است و چنان زیبا سر تعظیم در برابر این واقعیت فرود می آورد که سبز را معنای دوباره می بخشد؛ سبز یعنی شنیدن صدای ساده ترین عضو یک خانه و پذیرفتن واقعیت یک جامعه حتی اگر فرسنگ ها با باور درونی مان فاصله داشته باشد.
میرحسین این روزها خوب شنیده است صدای بخش هایی از مردم زخم دیده از یک حکومت دینی را که از دین و مذهب بریده اند و آنگاه با شکنجه و تجاوز و قتل در زندان مواجه شده اند و بیش از پیش نسبت به دخالت دین در حکومت رنجیده خاطر شده اند. وقتی میر حسین صدای مردم را در زنجیره های سبز ایام انتخابات شنیده است (همان ایامی که فصل غرور است و معمولا نامزدها کر می شوند و همه حرف ها را نمی شنوند) می توان مطمئن شد که پس از انتخابات نیز حتما صدای بخشی از آنها را شنیده است که به زمین و زمانِ حاکمان دینی بد می گویند.
رنج می کشد وقتی می بیند میان اسلام او با اسلامی که این روزها توسط مسئولان و حاکمان جمهوری اسلامی ابزار سیاستِ تثبیت و بقای قدرت می شود، فرسنگ ها فاصله است.
… وقتی می بیند در میان شیعیان حزب الله لبنان، دختران گیسو رها کرده در باد ایستاده اند و در ایران دختران، به جرم دو تار موی رها شده بر پیشانی، ممکن است همه زندگی شان بر باد رود. در ترکیه دختران با اختیار، حجاب کامل بر می گزینند و “نیم حجاب” اساسا مفهومی ندارد اما در ایران دخترانی که نیمه و رها روسری بر سر می کنند، برگه های جریمه از نیروی انتظامی دریافت می کنند و با سر و روی خونین سوار خودروهای گشت ارشاد، گاهی هم به زور می روند در گوشه ای دیگر از همین شهر با ماموران مدعی مسلمانی و هیز شهر نا امنی را تجربه می کنند.
در این میان اما، گوهر این بیانیه همان صداقت همیشگی موسوی است؛
یکی از کسانی که به میرحسین رای داده است، می گوید: “رسما کافرم به دین این وطن فروشان. با اکراه به موسوی رای داده ام، مدام امام امام می کند و صدای اسلام اسلام او هم که از احمدی نژاد بلندتر است. حداقل احمدی نژاد می آید در تلویزیون می گوید با حجاب دختران کاری ندارد اما میرحسین جرات گفتن همین را هم ندارد…”
می گویم؛ پس چرا به موسوی رای داده ای؟ خب به همان احمدی نژاد رای می دادی تا به قول خیلی ها “کار یک سره می شد”.
می گوید: “تنها یک تفاوت در این دو باعث شد تصمیمی بگیرم که حالا از تصمیمم نه تنها پشیمان نیستم بلکه افتخار هم می کنم؛ میرحسین درست زمانی که می داند امام امام گفتنِ او ممکن است رای بخش زیادی از نسل جوان جامعه را از او برگرداند، به دروغ به منتقد امام تبدیل نشد و در فیلم تبلیغاتی اش هم نقش بازی نکرد، همان نخست وزیر امام ظاهر شد با همان مارش جنگ و قیافه ای که…. ولی احمدی نژاد یک روزهای انتخابات گفت: “مشکل ما حجاب دختران ما و پوشش آنها نیست” تا رأی بیاورد اما فردا که رأی آورد در همه خیابان های تهران انگار مشکلی مهم تر از حجاب و پوشش نبود و کار اصلی مأموران این بود که یا تذکر دهند یا بازداشت کنند… موسوی یک خصوصیت خوب اگر داشته باشد که می تواند من کافر را مومن کند، همین است که دروغ نمی گوید”.
به فراز مهم بیانیه اش دوباره نگاه می کنم و می خوانم: “قوانین کشوری و از جمله قانون اساسی متونی همیشگی و تغییر ناپذیر نیستند. هر ملتی این حق را داراست که با تصحیح سیر حرکتی خویش، به اصلاح در قوانین جاری اقدام کند. اما باید توجه داشت که تنها تغییر و اصلاحی در قانون اساسی مورد پذیرش است که در فرایند مذاکره و گفتگوی اجتماعی و با مشارکت همه اقشار و گروههای اجتماعی و با پرهیز از تصلب و انحصارگرایی و زورگویی صورت پذیرد”.
کاش گلایه مندان هم، همه کلمه های این بیانیه را نه جدا جدا، که در کنار هم، دوباره می خواندند.