مسیح علی نژاد
اینجا بهشت زهراست، قطعه ۳۰۲ و قرار بود امروز یکشنبه، روز تولد یکی از جوانان ایرانی اینجا گرامی داشته شود. تولد امیر ارشد تاجمیر که روز عاشورا همراه با هزاران هم میهن دیگرش به خیابان رفت و دیگر به خانه برنگشت.
به سالگرد عاشورای خونین نزدیک می شویم، روزهایی که مردم در اعتراض به یک انتخابات همچنان از مناسبت های مذهبی و ملی بهره می جستند تا به خیابان بیایند و اعتراض کنند. حالا یک سال می گذرد، هم خیابان امن است و هم رسانه ها کمتر خبری از قربانیان کودتا می گیرند.
رسانه های دنیا پر است از اخبار ویکی لیکس و سایت ها پر است از اخبار شهلا و ناصر و هر از چندگاهی نام تنها چند تن از کشته شدگان انتخابات سال گذشته، تکرار می شود.
بدون هیج مقدمه ای نامه کسی که از او به عنوان «شهروند روزنامه نگار» می شود یاد کرد را در زیر می آورم. شهروندانی که بارها به بهشت زهرا رفته اند و در کنار خانواده ها ایستادند و کار خودشان را کرده اند، عکس و حس و گزارش شان را به دنیا مخابره کرده اند و این تازگی هم ندارد.
همین شهروند روزنامه نگارانی که توانسته اند بیشترین مستندات مربوط به خشونت را در ایران جمع آوری کنند. کسانی که اصول حرفه ای خبررسانی را شاید نمی دانند اما به جای خانه نشینی بارها راهی خیابان و بهشت زهرا شدند و بعد مشاهدات خودشان را بدون آنکه نامی از آنان باشد تا کنون بیش از هزاران بار در رسانه ها خوانده و دیده ایم...اینبار بدون ویرایش بخوانید:
****
سلام
از این شهر سرد ِ مه گرفته سلام
خبر داری که امروز تولد " امیر ارشد تاجمیر " بود ... تولدی که راهی تا سالگرد پریدن اش نداره
امروز تولد امیر بود و از هفته ی پیش براش اطلاع رسانی شده بود ... از سایت ها و فیس بوک گرفته تا خبرنامه های دانشجویی و سایت های سبز ِ دیگه
یک هفته زمان خوبی بود برای گوش به گوش چرخیدن ِ این خبر
یک هفته فرصت خوبی بود تا روی یه برگه ی سبز کوچولو تاریخ و ساعت و شماره ی قطعه و ردیف رو بنویسی و بچسبونی به مانیتور تا برنامه هات رو تنظیم کنی برای رفتن
یک هفته فرصت خوبی بود
قطعه ی 302 ی مظلوم ِ امیر , حساسیت قطعه ی 257 رو برای حکومت نداشت و مسلم بود که فشارها تعدیل می شه
چیزی به 16 آذر نمونده و کسانی که خودشون رو به جد آماده می کنند برای روزی که می دونیم عملا حرکت ِ رو و همه گیری نخواهیم داشت ؛ می تونستند با هم بودن رو محک بزنند
چیزی به سالگرد امیر و شهدای عاشورا نمونده و این می تونست آغازی باشه برای بودن در کنار خانواده های داغداری که تحمل محرم براشون خیلی سخته
می شد اتفاق قشنگی بیافته مسیح ... می شد !ا
اماامروز پر بود از سرما و تنهایی
دوستان ما امروز لینک های تکراری شانزدهم رو بارها توی بالاترین داغ کردند اما گرمای دستانشون رو از خانواده ی تاجمیر دریغ کردند
وقتی راه به این روشنی رو گم می کنیم و براش قدمی بر نمی داریم , چطور می خوایم حصر دانشگاه و خیابون های زیر تیغ رو بشکنیم ؟؟
من تمام راه فکر کردم مسیح ! تمام مسیر ِ رفت به آدم های نشسته و ایستاده ی مترو چشم دوختم و آرزو کردم که کاش همراه باشند ... اما ایستگاه پایانی پر از صندلی های خالی و پیرزن های خسته بود
وقتی تاکسی می گرفتم دختر جوانی غمزده ای نزدیک شد و گفت من هم می رم قطعه ی سیصد و .... به شوق گفتم : دو ؟؟؟ ... آروم گفت : نه ! چهار !ا
وقتی رسیدم جلوی قطعه , دیدن ماشین های ون و موتورهای گشت امیدوارم کرد که " ما هستیم ... بی شمار و بی انتها " ... اما نبودیم !ا
یه جمع کوچیک خانوادگی گوشه ی غریب ِ302 ایستاده بود و مادری مثل روح سرگردان , دستهاش روبه روم گشوده بود و پدری خودش رو روی سنگ سرد پسرش انداخته بود
ما نبودیم مسیح ! درست جایی که باید باشیم ,نبودیم ! درست جایی که باید ثابت کنیم که هستیم , نبودیم !ا
زیر گوش مادر زمزمه کردم که همه همیشه به یادتون هستند و فراموشتون نمی کنند ... سر تکون داد که : می دونم ! می دونم ! ... پدر می لرزه و اشک می ریزه و می گه : ما فقط شماها رو داریم .... اونها فقط ما رو دارن ولی ما کجاییم ؟
تمام مسیرِبرگشت فکر کردم
ما کجاییم ؟
پشت مانیتور ؟ گوشه ی خونه در انتظار یه معجزه ؟ متنظر فتح خیابون ها ؟
...
.......
می دونم که باید درک کرد مردم رو
باید درک کرد که خسته اند , دلزده اند , که توان ندارند , ترسشون از حاکمیتی که ثابت کرده از هیچ چیز ابایی نداره طبیعیه , باید درک کرد که در این وانفسای زندگی و فشار اقتصادی باید فکر گذروندن روزها و شبهای سیاهشون باشند ... باید درک کرد
باید درک کرد اما .... مگه ما غیر از هم کی رو داریم ؟