بدون یک تحول فکری عمیق در جامعه ایران هیچ تغییر مثبتی رخ نخواهد داد


۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه




زنده باد مردانی که مانند مولایشان علی وقتی میخواهند به فقرا کمک کنند، شبها نانی در دست می گیرند و چهره پنهان می کنند تا فقرا از فقر خود خجالت نکشند

زنده باد آقای وزیر که چنین به فکر فقرا هستید زنده باد خدمتگذاران ملت که دخترکان معصوم و فقیر را جلوی دوربین به صف می کشند تا وزیری بسته هزارتومانی را به دست بگیرد و وقتی عکاس شروع کرد به عکاسی کردن، با لبخندی که به زور روی لب هایش ماسیده است، پول بدهد به بچه ها و مدیر موسسه به بچه ها بگوید: بچه ها لبخند بزنید، دارند عکس می گیرند. لبخند بزنید تا آقای وزیر نشان بدهد که تا چه حد فرزندان ایران زمین را دوست می دارد

۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه

چقدر بدبختیم !

نیک اهنگ کوثر

در چند روز گذشته، چند بار یادداشت نوشته‌ام و پاک کرده‌ام. یاد روزهایی به‌خیر که کاغذ را پاره می‌کردیم، لا‌اقل می‌توانستی جر خوردن کاغذ را لمس کنی و بشنوی! در باره علیرضا پهلوی نوشتم، اما پاکش کردم. حس کردم به اندازه کافی نوشته‌های ریاکارانه در باره خودکشی شاهزاده نوشته شده و نیازی به اضافه شدن یکی دیگر نیست. شنیدم حجت‌الاسلام [...] جاهایی در باره من چیزی گفته که نگران افزایش قند خونش شدم چون حس کردم شکر زیاد خوردن در سنین میان‌سالی به ضرر سلامت جسمی است. نوشتم اما پاکش کردم. اما امشب اشکم درآمد. تصمیم گرفتم خودم را سانسور نکنم... امشب در شهر «توسان» ایالت اریزونا، هزاران نفر جمع شده بودند تا بزرگ‌داشت کشته‌های واقعه روز شنبه را برگزار کنند. وقتی دختر در باره دختر ۹ ساله‌ای که روز ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به‌دنیا آمد و همین شنبه در اثر تیراندازی جان داد حرف می‌زدند، نمی‌توانستم جلوی خودم را بگیرم. وقتی مقام‌های دولتی و محلی دانشگاه اریزونا پشت تریبون می‌رفتند و زندگی را پاس می‌داشتند...وقتی رئیس جمهوری آمریکا گاهی فراتر از یک بازی سیاسی، جان با ارزش مردم را پاس می‌داشت، وقتی در باره آرزوهای دختر ۹ ساله سخن می‌گفت...بیشتر گریستم. گمانم نه برای دختر ۹ ساله و چند نفر که کشته شده بودند، که برای ده‌ها هم‌وطنی که همین چند روز پیش در سقوط هواپیما جان دادند...ده‌ها نفری که به خاطر هزار و یک دلیل کشته شدند و شاید اگر هواپیمای بهتری سوار بودند، اگر جمهوری اسلامی می‌توانست از تحریم صنایع هوایی خارج شود تا شهروندان ایرانی سوار هواپیماهایی سالم شوند نه تابوت‌های پرنده...اما بدتر...هزاران نفر در این سال‌ها در سوانح هوایی جان داده‌اند...دولت‌ها مسوول بوده‌اند اما چه اتفاقی افتاده؟ کدام رهبر کشور برای آرام کردن دل شهروندان به مراسم بزرگداشت‌شان رفته؟

راستی، بعد از سانحه اخیر چه کسانی تسلیت گفته‌اند؟ پدران، مادران، فرزندان این آب و خاک به هزار و یک دلیل از جمله سیاست‌های جمهوری اسلامی و تمدید تحریمی که شاید همان مسوولان باید جواب‌گویش باشند، اینک پیش عزیزان‌شان نیستند.

نمی‌دانم، واقعا ما چقدر بدبختیم. یک طرف دنیا، رئیس یک دولت می‌گوید به خاطر آرزوهای یک دختر ۹ ساله که می‌خواست خدمت اجتماعی را درک کند، باید بهتر باشیم، یک طرف دنیا هموطنانم باید اسیر «بد» و «بدتر» باشند. فکر نکنید من طرفدار اوباما هستم! نه! اما می‌توانم بگویم که سخنرانی‌اش به اندازه کافی برایم تکان دهنده بود. سخنرانی‌اش طولانی بود، اما از سخنرانی‌های خاتمی ده‌ها بار موثرتر بود. مثل خامنه‌ای بی‌ربط نمی‌گفت. مثل هاشمی دنبال منافع زودگذر نبود. مثل احمدی‌نژاد بدون منطق نبود.

نه، این شاید بهترین سخنرانی اوباما نبود. نه، شاید حتی بهترین سخنرانی ماه‌های اخیر هم نبود، اما برای تسلی دادن به مردم بود. برای آرامش بخشیدن بود.

اما ببینید وقتی اتفاقی در هر نقطه مملکت ما می‌افتد، و کم هم نیست و نبوده، زلزله و سیل و سقوط...کجا شنیده‌ایم که یکی از رهبران با این قدرت و با این تاثیرگذاری حرف بزند تا جامعه را آرامش دهد؟

من دردم می‌گیرد. ما این همه به خودمان فشار می‌آوریم که به سیستمی راضی باشیم که شاید یکی کمتر از دیگری «بد» باشد. چرا نمی‌توانیم به دنبال «بهترین» باشیم؟ چرا فکرهایمان رو نمی‌توانیم روی هم بگذاریم تا بهترین را به روی کرسی بنشانیم؟ چرا نمی‌توانیم ...

شاید دلم بخواهد این نوشته را پاک کنم، اما به خودم قول داده‌ام چنین نکنم...

امشب تحلیل‌گران آزادانه سخنان رئیس جمهوری آمریکا را نقد کردند. یکی می‌گفت خوب بوده ولی به یادماندنی نخواهد بود، دیگری می‌گفت اثرش باید بیشتر می‌بود و ...اما برای من که از کشوری می‌آیم که رهبرانم نمی‌توانند ملت را تسلی دهند و حالم از برنامه‌های تلویزیونی که از آنان در سه دهه گذشته دیده‌ام به هم خورده و می‌خورد، جالب است ببینم که چقدر می‌شود در حالی که هزاران هزار آمریکایی برای رئیس کشورشان دست می‌زنند و با او هم‌دل هستند، از چپ و راست، منتقدین بدون ترس و محافظه‌کاری حرف‌شان را می‌زنند.

حالا بیایید از رهبران و سخنانی که نیمی از آن راست نیست و فقط برای توجیه خود و ضعف‌های خود است، انتقاد کنید...

رهبرانی که می‌خواهند فقط «بدتر» خوانده نشوند، چه می‌توانند به جامعه ما بدهند؟

وقتی هاشمی رفسنجانی قبل از انتخابات هیات رئیسه مجلس خبرگان دستمال یزدی به‌دست می‌گیرد تا رهبری را راضی نگه دارد، دلم برای جوانانی می‌سوزد که دل‌شان خوش است به او، دل‌شان خوش است که شاید کاری کند کارستان...

دلم برای مخاطبان رسانه‌هایی می‌سوزد که سعی کرده‌اند از هاشمی یک قهرمان بسازند که مقابل اصول‌گرایان بایستد...

نه، هرکاری می‌کنم، نمی‌توانم احساس بدبختی نکنم.

کی می‌شود که به جای دعا برای دست‌یابی به رهبری که «بدتر» نباشد، به دنبال «بهترین‌»ها برویم؟ آیا واقعا می‌توانیم؟